معنی ستیزه و نزاع

حل جدول

ستیزه و نزاع

جنگ، درگیری


نزاع و ستیزه

یکی بدو

جدل


ستیزه، کشمکش، نزاع

جدل


ستیزه ، کشمکش ، نزاع

جدل


نزاع

جدال، ستیزه


ستیزه

لج، جدل، کشمکش، نزاع

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

ستیزه

ستیزه. [س ِ زَ / زِ] (اِمص) ستیز. در پهلوی «ستژک » نزاع. دعوی. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمعنی ستیز است که جنگ و خصومت و لجاجت و قهر و کین باشد. (برهان) (آنندراج). لجاج. (دهار). لجاج. لجاجت. (تاج المصادر بیهقی):
ستیزه نه خوب آید از نامجوی
بپرهیز و گرد ستیزه مپوی.
فردوسی.
اگر اول که ما قصد این دیارکردیم... آن ستیزه و لجاج نرفتی این چشم زخم نیفتادی. (تاریخ بیهقی).
ستیزآوری کار آهرمن است
ستیزه بپرخاش آبستن است.
اسدی.
ملک مصر جواب نبشت که ایشان بندگان تو نیستند آزاد و آزاده اند بخت النصر بدین ستیزه برفت و مصر بستد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 6).
تبه نمود همی صنعت سحاب از وی
بر این ستیزه همه نقش آن بشست سحاب.
ابوالمعالی رازی.
شهابی تو گاه وغا و ستیزه
سحابی تو گاه سخا و مواهب.
برهانی یا معزی.
گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای
گاه ازکرشمه دیده ٔ اختر شکسته ای.
خاقانی.
بهر گردشی با سپهر بلند
ستیزه مبر تا نیابی گزند.
نظامی.
ستیزه بجایی رساند سخن
که ویران کند خاندان کهن.
سعدی.
|| (اِ) خسک آهنین باشد که بر راه دشمن می پراکندند. (مؤلف).


نزاع

نزاع. [ن َزْ زا] (ع ص) مرد سخت برکشنده. (منتهی الارب). || کشنده. رگی که به سوی آبا و اصل خود کشد. (فرهنگ نظام). فی المثل: العرق نزاع.

عربی به فارسی

نزاع

ستیزه , کشاکش , کشمکش , نبرد , برخورد , ناسازگاری , تضاد , ناسازگار بودن , مبارزه کردن , چون وچرا , مشاجره , نزاع , جدال کردن , مباحثه کردن , انکارکردن , دعوا , سعی بلیغ , تقلا

فرهنگ عمید

نزاع

جدال، ستیزه،
گفتگو و کشمکش، مجادله، بگومگو،
[قدیمی] آرزومندی، مشتاقی،

فارسی به عربی

نزاع

اهتمام، حرب، شجار، معرکه، نزاع، نفایه


ستیزه

شجار، مشاجره، معرکه، نزاع

فرهنگ فارسی آزاد

نزاع

نِزاع (در ردیف مُنازَعَه)، غیر از معانی مصدری، خصومت و دشمنی، ستیزه، حالت نزع، حالت قبل از مرگ،

معادل ابجد

ستیزه و نزاع

616

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری